sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

سنای عزیزم

شش ماهگی

عزیز دلم دوشنبه 27 خرداد 6 ماهت تموم شد. صبحش رفتیم واکسن تو و داداشی رو زدیم. توخیلی گریه کردی، خونه همکه اومدیم بازم گریه می کردی معلوم بود خیلی درد داری، داداشی هم می گفت جای واکسنش خیلی درد داره. شیطونی ها و شیر نخوردنات باعث تو این دو ماه فقط 600 گرم وزن بگیری عزیزم الان گاهی اوقات سعی می کنی روی چهار دست و پات بلند شی فک کنم می خوای زود چار دست و پا بری و همه جا سرک بکشی. . آخه تو خیلی کنجکاوی ناز دلم. دیروز رفته بودیم بازار و یه لباس خوشکل واست خریدم، برگشتنی دیدم تو هی لبتو داری گاز می گیری، خیلی محکم و با حرص گاز می گرفتی، فک کنم واسه دندونت اینجوری می کنی. الان هم لبت کبود شده. آخه دختر این چه کاریه؟؟؟؟ ...
29 خرداد 1392

خلاصه گذشته

از اونجاییکه هم وقت نکردم و هم به فکرم نرسیده بود وبلاگ درست کنم و الان هم تقریبا 5 ماه و نیم از تولدت گذشته یه خلاصه از این مدتی رو که با هم بودیم تا اونجایی که یادم میاد می نویسم، انشاءالله از این به بعد زود به زود بیام و برات مطالب جدید بزارم. روز پنجم تولدت که جمعه هم بود نافت افتاد یه چند روز ازش خون میومد و بعدش دیگه خوب شد. دو ماه و نیمت بود دستت رو میزاشتی دهنت خیلی هم از این کار خوشت میومد هنوز هم این کار رو می کنی و دوس داری . 4 ماه و 15 روزت بود که غلت زدی. از یک ماه قبلش همش داشتی تلاش می کردی که غلت بزنی تا نصفه میومدی و خسته می شدی و ول می کردی تا اینکه بالاخره موفق شدی. و اینکه دیگه یاد گرفتی وسیله ها رو بگیری با دس...
15 خرداد 1392

خاطره زایمان

روزای آخر بارداری بود و منم مثل خیلیا خسته از این دوران. دوست داشتم زودتر بیای، دوست داشتم زودتر این دوران تموم بشه، با اون شکم گنده و خستگی مداوم و بی حوصلگی همیشگیش. نمی دونم چرا تو این بارداری اینجوری شده بودم، کلا خیلی فرق داشت با بارداری علی. ویار نداشتم اما نفخ و سوزش سر دل و کمر درد و لگن درد بی طاقتم کرده بود. دوست داشتم اول یا دوم دی زایمان کنم ولی تاریخ تقریبی که دکتر گفته بود می شد 8 دی، می خواستم دکترم رو راضی کنم که زودتر زایمان کنم ولی میگفت زودتر از 38 هفته نمی شه. خلاصه... یکشنبه 26 آذر رفتم دکتر تا سفارشات لازم رو بکنه و تاریخ دقیق زایمان و بستری شدنم رو بگه. گفت تاریخ زایمانت میشه 4 دی، خوشحالم کرد، یه سری دارو نوشت یه شربت...
7 خرداد 1392

و تو اومدی...

سنای عزیزم دختر نازم: بالاخره پس از 9 ماه انتظار تو 27 آذر سال 1391 قدم به دنیای من گذاشتی و تو به همراه داداشی شدین همه زندگی من
4 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد